طهوراطهورا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

طهورا عسل مامان و باباش

خاطرات خاله هانیه

بسم الله الرحمن الرحیم سلام گل نازم.طهورا جان این اولین باریه که دارم برات خاطره مینویسم بخاطر همین هم خیلی خوشحالم. باامروز سه روز میشه که اومدم خونتون و پیش تو و  مامانت موندم .آخه میدونی چیه؟بابا جون رفته مسافرت. این سه روز خیلی به من با تو خوش گذشت.کلی باهم بازی کردیم.راستی عزیزم تو تازگیا یاد گرفتی بشینی و دیگه دوست نداری بخوابی وقتی میذاریمت زمین کلی واسه خودت غر میزنی تا یکی بیاد بغلت کنه .حتی الانم که دارم برات مینویسم داری گریه میکنی.امروز بابایی ازمسافرت اومد ومنم دیگه دارم میرم خونمون ولی دلم خیلی برات تنگ میشه.واسه خودت،واسه آواز خوندنات،واسه جیغ کشیدنات خلاصه دوست دارم زودتر بیای خونمون ودوباره ببینمت.دوستت دارم ع...
29 تير 1391

خاطرات 6 ماهگی

سلام مهربونم   مامان جون منو ببخش که یه مدتیه به خاطر مشغله زیاد نتونستم بیام و برات بنویسم. این مدت سرم خیلی شلوغ بود از واکسن زدن شما گرفته تا خراب شدن کامپیوتر همه چی دست به دست هم داد تا این فاصله بین خاطراتت بیفته. در عوض فهمیدم که چند تا دوست خوب(روناک جون و سیما جون) دارم که همش سراغمو میگیرن و به من لطف دارن. چهارشنبه هفته گذشته با بابایی شما رو بردیم برای واکسن. خدارو شکر همه چی خوب و با سرعت انجام شد . شما هم یه گریه مختصری کردی و دیگه ساکت شدی تا شب هم انگار نه انگار که واکسن زدی ماشالله اینقدر سرو صدا کردی و جیغ زدی و بازی کردی تا مامانی سرش درد گرفت و مجبود شد قرص بخوره. اما فرداش یه کم بی حوصله شدی. دیگه به فول ...
29 تير 1391

بعضی یک ها

  گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گردد گاهی با یک کلمه ، انساني نابود می شود گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند مراقب بعضی یک ها باشیم  !!  در حالی که ناچیزند ، همه چیزند   ...
16 تير 1391

اولین حضور در مسجد

طهورای مامان امشب که مصادف بود با شب نیمه شعبان برای اولین بار پا تو مسجد محل گذاشتی که دست بر قضا اسم مسجد هم مزین به نام حضرت ولیعصر (ع) هست. خیلی خوشحالم که امشب با هم رفتیم مسجد.البته خیلی شلوغ بود.توهم خیلی آروم بودی. صبر کردی تا مامانی نمازش تموم شه. همه هم به خاطر همین هی ماشالله ماشالله میگفتن.   عزیزکم چقدر این آرامشت رو دوست دارم.           ...
14 تير 1391

روح پاک

دختر عزیزم یه چند وقتی هست که دیگه همین جوری شیر نمیخوری. تا مامان برات صلوات نفرسته اصلا زیر بار شیر خوردن نمیری. نمیدونم چی شد که اینطوری شدی. فکر کنم اینقدر موقع شیر خوردن صدای صلوات مامان رو شنیدی دیگه شرطی شدی . تا نشنوی اون صدای آشنا رو از شیر خوردن امتناع میکنی. چقدر این کارت رو دوست دارم . درسته بعضی جاها که میریم به مشکل برمیخوررم و سختی میکشم اما چون میدونم این از روح پاکت نشات میگیره خیلی برام دلچسبه. مامانی اندازه تموم دنیا دوست دارم.   ...
10 تير 1391

آتلیه عمه

 امروز نهار طهورا داریم        محض خنده  هیچ کس هم نیست با ما دست بده  ای وااااای چه کار بدی!!!!    چیه؟ بدخواه داری بگو سه سوت بیام    وقتی طهورا در باغ آواز می خواند    چه گل های قشنگی مامان ...
6 تير 1391